شعر زیبای یابن الزهرا
من کیم خار گلستان تو یابن الزهرا
زده ام دست به دامان تو یابن الزهرا
همچنان قطره که افتاده به دریای عظیم
گشته غرق یم احسان تو یابن الزهرا
سر به درگاه تو سودم زتو خواهم چشمی
که بود یکسره گریان تو یابن الزهرا
میزبان گشت تو را با دو لب تشنه ولی
خلق عالم شده مهمان تو یابن الزهرا
عشق و آزادی و ایثار و وفا گردیدند
چار کودک به دبستان تو یابن الزهرا
آب مینوشم و از سوز جگر می گویم
به فدای لب عطشان تو یابن الزهرا
به پریشانی ایام گرفتار شود
هردلی نیست پریشان تو یابن الزهرا